حسین پورفرج: شاید این روزها نظرات و دیدگاههای فراوانی از سوی نواندیشاندینی من بابِ قرآن و منبعِ تولد آن شنیده میشود که هر یک بیشتر و البته بیپرواتر ضدِ الوهی مینمایند و پای در ماورای اندیشههای مرسوم میگذارند. در این میان تمرکز بر روی مسئله قرآن و زمینیسازی این آورده چنان فربه است که حتّی بزرگانی همچون عبدالکریم سروش و مجتهدشبستری نیز دامنگیر آن گردیدهاند و روی به طرح رسالههایِ غیررسمی آوردهاند. آنهم رسالههایی که بیشتر قرابت با عقاید مستشرقان خارجی دارد و میل به انطباق با دینشناسیهای مدونِ دوران مدرن میکند. چرا می گوییم قرآن کلامِ خداست - 1 | حسین پورفرج*| حسین پورفرجشاید این روزها نظرات و دیدگاههای فراوانی از سوی نواندیشاندینی من بابِ قرآن و منبعِ تولد آن شنیده میشود که هر یک بیشتر و البته بیپرواتر ضدِ الوهی مینمایند و پای در ماورای اندیشههای مرسوم میگذارند. در این میان تمرکز بر روی مسئله قرآن و زمینیسازی این آورده چنان فربه است که حتّی بزرگانی همچون عبدالکریم سروش و مجتهدشبستری نیز دامنگیر آن گردیدهاند و روی به طرح رسالههایِ غیررسمی آوردهاند. آنهم رسالههایی که بیشتر قرابت با عقاید مستشرقان خارجی دارد و میل به انطباق با دینشناسیهای مدونِ دوران مدرن میکند. باری، این طیف نواندیشان با تقلیل قالِ وحی به حال نبی(ص) بر آن شدهاند که قرآن به عنوان حجتِ قطعی پیامبری پیامبرخاتم(ص)، محصول کشف و شهودِ پیامبرانهی نبویاست. محصول آن است که او توانسته پردۀ ادراک بردرد و از نردبان انتزاع بالا رود. توانسته همچون زنبوز[1] به فهم وحی نائل آید و کلامِ خود را با کلام خدا یکی کند و نیز توانسته با زبان خود به زبانِ خدا سخن بگوید[2] و رازهای مگو را برملای برملا سازد. در تلقی این نواندیشان -هماگونه که بلیغ مینماید- قرآن کالاییاست که در اثر رفت و آمدِ روحی-روانی پیامبر(ص) با عالم ماورا متولد میشود و نشان از تجربههای خاص پیامبرانه دارد. نشان از آن دارد که: «قرآن، روایت رؤیاهای رسول گرامی اسلام است. گویی وی ناظری و مخبری است که شرح مشاهدات خود را برای ما باز میگوید، و در این واگویی، گاه گوینده است و گاه شنونده؛ گاه به خود خطاب میکند و گاه به دیگران؛ گاه از خود فاصله میگیرد و گاه در خود فرو میرود؛ گاه شورمندانه و بلیغ سخن میگوید، گاه سرد و ملولانه؛ گاه در اوج است و گاه در فرود؛ گاه از تاریخ و طبیعت فراتر میرود، گاه جامهی زبان و علیّت را بر زبان و تجربهی خویش فرومیپوشاند؛ گاه پریشان میگوید و گاه منظوم؛ گاه کشف عرفانی دارد، گاه “خطای علمی”. و در همهی این احوال، هم مؤیَّد به روح قدسی است، هم مقیَّد به قیود بشری».[3] و باز نشان از آن دارد که: «قرآن يک قرائت (خواندن) نبوي از جهان است. البته در سراسر اين قرائت، شخصيت پيامبر به گونههاي مختلف آشکار شده است. ميتوان با گونهاي تحليل روانشناختي از اين متن، آن پيامبر را که وحي، اين خواندن را براي او نه تنها ممکن بلکه غيرقابل اجتناب ساخته بود، تحليل روانشناختي کرد. اوصاف بهشت و جهنم، لحنهاي رحمتآلود يا غضبآلود پارهاي از آيات، سختگيريهاي شديد با کافران و بسياري ديگر از مشخصات اين متن آيينه خلق و کيفيت نبي اسلام است».[4] بنابراین، در فکرت این طیف نواندیشاندینی قرآن محصولی «از پائین به بالا»است نه محصولی «از بالا به پائین». محصولی است که پیامبر(ص) خود شنونده و گوینده آن میباشد و خود آیتی را متولد میسازد. خود رسالهای را منعقد میکند و خود خود را متهمِ ردیف اول مینماید و نهایتاً خود بیست و سه سال مشق عشق مینویسد و خود حکم پیامبری خود را مینگارد. بنابراین، وفق آنچه رفت این قلم در نظر دارد که دلایل خود را پیرامون معجزهبودگی مصحف مقدس و اینکه: این آورده دارای متد «از بالا به پائینی»است نه «پائین به بالایی» بیان نماید و تبیین کند که چرا قرآن کلام محمد(ص) نمیتواند باشد؟! و چرا نمیتواند منصوب کسی به غیر خدا گردد؟! و اینهم ادلههای درکشده از سوی صاحب این قلم در اینباره: (1) اُمییات نبوی اولین و شاید متواترترین ادله در علّتیابی معجزهبودگیِ متن مقدس بیگمال همیناست که پیامبرخاتم(ص) پیامبری اُمی بود و هیچ صبغهای در خوانش و نگارش متن نداشت. پیامبری بود که به قول حافظ مسئلهآموز هزاران مدرس میشد امّا رنگِ مکتب و آکادمی را نمیدید. چراغ نورانی محافل میگشت امّا رنگ مجالس و مناسب را نمیگرفت. و نیز رحمت للعالمینی میکرد امّا زحمتی بر دوش نمیماند:«نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت/به غمزه مسئلهآموز صد مدرس شد/به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا/فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد/کرشمۀ تو شرابی به عاشقان پیمود/که علم بیخبر افتاد و عقل بیحس شد». در اینجا، پیش از تشریح مفهوم اُمییتِ پیامبرخاتم(ص) نظر به افکار مستشرقان در این باب خالی لطف نیست و حتّی جهت درکِ بهتر کارگر است: به عنوان مثال تئودور نولدکه در اینباره میگوید:« واژه امّی به عنوان صفت پیامبر، نشان نمیدهد که ایشان با خواندن و نوشتن ناآشنا بود، بلکه بدین معناست که ایشان با کتابهای ادیان پیش از خود آشنایی نداشت و آنها را نخوانده بود...».[5] همچنین همیلتون گیپ در این مورد میآورد: «امی یعنی غیر مرتبط به یهود که بعدها این واژه به وسیله عامه مسلمین به پیغمبری که سواد خواندن ونوشتن نداشته، تفسیر شده است»[6] و از همینگونه میخوانیم از رژی بلاشر: «مراد از امّی در قرآن درس ناخوانده نیست؛ بلکه همانگونه که در تاریخ آیین یهود، مشرکان و غیریهودیان را entils، و پطروس قدیس را A potre des entils میخواندند، اعراب بتپرست دوره جاهلی نیز «امی» نامیده شدهاند؛ بنابراین عبارت النبی الامی یعنی پیامبر مبعوث بر بتپرستان»[7] و از مونتگمری وات: «مسلمانان متعصب برآن میباشند که محمّد(ص) خواندن و نوشتن نمیدانست، یعنی امی است، ولی این عقیده مورد شک محققان جدید غربی است؛ زیرا میگویند مسلمانان با این بیان میخواهند ثابت کنند که قرآن معجزه است»،[8] و از نیز آلویس اسپرینگر: «اهل جزیرةالعرب پیش از محمد به دو گروه اهل کتاب و بتپرستان تقسیم میشدند. اهل کتاب از یهود، نصاری و صابئین تشکیل میشدند و آنان قبیلههایی بودند که بر آنها وحی نازل شده بود؛ در حالیکه بتپرستان بهرهای از وحی آسمانی نداشتند. پس امی هم معنای بتپرست میباشد».[9] باری، آنچه در بالا گذشت نیک نشان میدهد که مستشرقان چه نگاهی به مسئله امییت پیامبر(ص) داشتهاند و چگونه با این حقیقت مواجه شدهاند. چگونه مسئله پیامبری را موشکافی کردهاند و چهسان شخصیت پیامبر(ص) را تحلیل نمودهاند و نیز چگونه تاریخ نبوی را مشق ساختهاند و چگونه بنوت متأخر را فهم نهادهاند. که بسط این خود تحلیلی جداگانه میطلبد. و حال میباید پرسید: منظور حقیقی از اُمییت پیامبرخاتم(ص) چیست؟! و چرا قرآن او را بدین نام میخواند:«الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِندَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَآئِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُواْ بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِيَ أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»/همانان كه از اين فرستاده پيامبر درس نخوانده كه [نام] او را نزد خود در تورات و انجيل نوشته مىيابند پيروى مىكنند [همان پيامبرى كه] آنان را به كار پسنديده فرمان مىدهد و از كار ناپسند باز مىدارد و براى آنان چيزهاى پاكيزه را حلال و چيزهاى ناپاك را بر ايشان حرام مىگرداند و از [دوش] آنان قيد و بندهايى را كه بر ايشان بوده است برمىدارد پس كسانى كه به او ايمان آوردند و بزرگش داشتند و ياريش كردند و نورى را كه با او نازل شده است پيروى كردند آنان همان رستگارانند(اعراف/157) باری، درک مفهوم اُمی -البته در خصوص پیامبرخاتم(ص)- شدیداً در گرو آنست که ما میان دو سطح برداشت یا بهتر بگوییم دو گونه معنا تمایز بگذاریم و میان آن دو مرزی مشخص قائل شویم. که این دو گونۀ معنا یا سطح برداشت چنینند:1-معنا یا برداشتِ بیرونی/عرفی و 2-معنا یا برداشت درونی/اختصاصی. هکذا، مراد از اینکه میگوییم پیامبر(ص) اُمیاست، از منظر نخست این است که او نه توانایی آن را دارد که بنویسد و نه میتواند بخواند. نه میتواند دست به قلم شود و نه خواهد توانست نامهگاری کند. و نهایتاً نه میتواند کتابت متن ورزد و نه خواهد توانست رسالهنویسی نماید. بنابراین، در این معنا ملاکِ باسوادی یا بیسوادی بنوی در این است که او از سواد آکادمیک و البته مرسوم بهرهمند نیست و قادر نیست که همچون مکتبرفتهها و مدرسهنشستهها بخواند و بنگارد. که این ادله از متن خود بر چنین مدعایی گواهاست:«وَمَا كُنتَ تَتْلُو مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُون»َ/و تو هيچ كتابى را پيش از اين نمىخواندى و با دست [راست] خود [كتابى] نمىنوشتى و گر نه باطلانديشان قطعا به شك مىافتادند (عنکبوت/48). معوصف، آیه مذکور مشخص میسازد که پیامبرخاتم(ص) -از این لحاظ که بتواند متنی را با زبان بخواند و یا انشایی را با دست بنویسد- سخت بری است و نمیتواند همچون دانشآموختگان عرفی رفتار کند. او نمیتواند چون رسماً از تحصیلات آکادمیک بهرهای ندارد و نمیتواند چون اصلاً همانند آدمیان دیگر نیست. و نیز نمیتوان چون: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ»/اوست آن كس كه در ميان بىسوادان فرستادهاى از خودشان برانگيخت تا آيات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بديشان بياموزد و [آنان] قطعا پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند(جمعه/2). امّا مورد کلیدی پیرامون مسئله اصلی این قلم به برداشت یا معنای دوم از مفهوم اُمی برمیگردد، معنایی که معتقد است پیامبرخاتم(ص) علاوه بر ناتوانی در خواندن و نوشتن، ضمیری شخمنخورده و منفک از مکاتبِ فلسفی و مادی داشت و به هیچیک از آن جمله وابسته نبود. که این آیه ادلۀ درونمتنی هموست:«وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ وَلَكِن جَعَلْنَاهُ نُورًا نَّهْدِي بِهِ مَنْ نَّشَاء مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ»/وهمين گونه روحى از امر خودمان به سوى تو وحى كرديم تو نمىدانستى كتاب چيست و نه ايمان [كدام است] ولى آن را نورى گردانيديم كه هر كه از بندگان خود را بخواهيم به وسيله آن راه مىنماييم و به راستى كه تو به خوبى به راه راست هدايت مىكنى(شوری/52). آیه فوق بلیغ نشان میدهد که پیامبرخاتم(ص) -در کنار آنکه چیزی از سوادِ آکادمیک و رسمی نمیدانست،- هیچ تمایلی هم به فرآوردههایِ فرهنگیِ جاهلیت نداشت و هرگز معتقد به فلان حزب و فلان جناح هم نبود. هرگز بلندگوی فلان مکتب و فلان عقیده هم نشد و هیچگاه بازیگرِ فلان تشکیلات و فلان تأسیسات هم نگشت. و نیز هرگز زیر پرچم فلان ایسم و فلان چیز هم نرفت و هرگز وابستۀ فلان احساس و فلان اوارد هم نماند. که این گفتار شریعتی برمیگردد به همین داستان: بنظر من پنج عامل یک فرد را می سازد: اول مادر است، که اولین ابعاد وجودی یک طفل را می سازد؛ دوم پدر؛ سوم: مکتب و مدرسه و فرهنگ است؛ چهارم، تمدن است؛ پنجم، اساساً روح زمان است. مثلاً شما: مادرتان شما را تربیت کرده؛ تربیت دوم پدر است. تربیت سوم، درسی(است) که خواندهاید؛ تربیت چهارم، (اینست که) در قرن بیستم هستید. اگر تهرانی زمان ناصرالدین شاه بودید، با تهرانی امروز در چهار تا شریک بودید، اما زمانتان زمان دیگری بود. این (شد) پنج عامل. پیغمبر اسلام هیچیک از این پنج عامل دست اندرکار ساختمان فرد را ندارد. پدرش که قبلاً رفته(این یکی هیچ!). تربیت دوم، مادر: تا متولد می شود، بلافاصله به عنوان شیر به صحرا میبرندش . دوسال(برای) شیرخواری آنجا میماند. بعد از دو سال باید به دامان مادر بیارندش. اما نباید مادر بر روی او دست داشته باشد! طاعون میشود، و تا بچه را بر میگردانند، بخاطر طاعون باز دوباره به صحرا پسش میفرستند. طاعون از اینکه او «مادر پرور» شود، جلوگیری میکند. تا پنج سالگی نه پدر(میبیند) و نه مادر. در پنج سالگی او را بر میگردانند. مادر که شوهرش مرده و فقط بچهای دارد، او را برای اولین بار برمیدارد و میخواهد به مدینه نزد داییهایش، نزد پدر خودش و نزد خانواده خویش ببرد (مادر پیغمبر مدنی و از بنی نجار است). در میان راه میمیرد، و بچه تک و تنها وسط بیابان (میماند). عامل سوم تمدن است، که پیغمبر اصلاً در بدوی ترین قوم آن عصر زاده شده شبه جزیره هم از لحاظ تمدن شبه جزیره است و هم از لحاظ جغرافیایی. از لحاظ جغرافیایی شبه جزیره است، یعنی سرزمینی است که دور آن از سه طرف آب است، امّا یک ذره آب به داخل این صحرا نفوذ نمیکند! یک جزیره خشک. از لحاظ تمدن هم شبه جزیره است: تمدن یونان آن طرف، فلسطین آن سو، ایران و عراق این طرف، هند این و... محاطش کردهاند ؛ امّا هیچیک از این آثار تمدنی که اطرافش هست، در داخلش نفوذ نکرده، و بنابراین پیغمبر در کویر بکری از تمدن و فرهنگ و در خلا تمدن و فرهنگ رشد میکند. عامل پنجم زمان است: در این موقع، زمان در اختیار تمدن رم است، در اختیار تمدن اسکندریه است، در اختیار تمدن ایران است – زمان در اختیار آنهاست. زمان در قرن هفتم میلادی در شبه جزیره وجود ندارد. ما درست است که الان در قرن بیستم هستیم؛ اما در قرن بیستم زندگی نمیکنیم. الان قبایل بدوی یی هستند که لباس هم ندارند؛ تقویمشان را که نگاه کنی، خیال میکنی مال قرن بیستم اند، ولی قرن بیستم در آنجا حضور ندارد. آنها در قرن بیستم پیش از میلاد زندگی میکنند! میبینید که پیغمبر وجودی است که کوچکترین اثری و رنگی را از این پنج عامل تربیتی فرد نپذیرفته است؛ آزاد آزاد رشد میکند و برای همین هست که استعداد فهم و پذیرش مفاهیم، معانی و ارزش هایی را دارد که بشریت نمیتواند بفهمد، نمیتواند بپذیرد و نمیتواند داشته باشد. اینست که میتواند همه ارزشها وتمدنها، همه سیستمهای تعلیم و تربیتی و همه اعتقادات و مقدسات را خراب کند. اگر تربیت شده بود، قطعاً تحت تأثیر ارزشهای زمان قرار میگرفت...[10] بنابراین، در این برداشت ما میباید میان دو چیز تمایز بگذاریم:1-«با زمانبودگی نبوی» و 2-«با زمانهنبودگی او». باری، در این معنا پیامبرخاتم(ص) با محیط، با مردم، با فرهنگ و با همه و همه چیز آشنایی دارد، امّا همنوایی نه، که این خود زمینهساز پیامبری اوست. چرا که به قولِ قرآن: ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ مَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ وَإِنَّ لَکَ لأجْرًا غَیْرَ مَمْنُونٍوَإِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ باری، در این برداشت جان کلام ایناست که محمّد(ص) با وجود ناتوانی در خواندن و نوشتن، و با وجود آشنایی با مکاتب و محافل، هیچگاه متمایل به انگیزههای غیر و البته فرآوریشده نگردید و هیچگاه وابسته به افکار پیرامونی نشد. هیچوقت میل به این جبهه و آن جبهه نکرد و هیچگاه دل به این جریان و آن جریان نبست. و نیز هیچوقت زیر بارِ لاف و گزاف نرفت و هیچگاه پایبند این فکر و آن فکر نماند. پس، در این معنا امییت پیامبر(ص) بدین برمیگردد که بدانیم او –تا حصول به مقام مصطفایی و تا رسیدن به درجۀ نبوت- هیچگاه از جادۀ مستقیم –و یا به تعبیر دیگر از سبیلِ حریت- خارج نگشت و هیچگاه به دردِ تکلف مبتلا نشد. باری، پیامبر پیامبر(ص) شد چون تا سنِ پیامبری [همچون کودکِ تازه متولد] ضمیری پاک و نیآلوده داشت و در دام فرآوردههای عصر جاهلی نسورید. که اینهم معنای دوّم امییت و معنای این بیت مولوی: «ور دمی مدرسه احمد امی دیدی/رو حلال است بر فضل و هنر خندیدن»[11] نتیجتاً با توجه دو معنای واژه اُمی و ارجاعِ آن به مسئله اصلی این قلم، چنین میتوان گفت که قرآن هرگز نمیتواند آوردۀ خاصِ پیامبرخاتم(ص) باشد و بدو منصوب گردد. چه، زین روی که او نه دارای سواد آکادمیک است و نه دارایِ جهانبینی مختص خود. و اینهم حسن ختام بخش نخست: «چون محمد پاک شد زین نارو دود/ هر کجا رو کرد وجه اله بود»[12] به قلم حسین پورفرج 3/9/1393 ------------------------------------------------------------------- * فوق لیسانس جامعه شناسی حوزه دین/ قرآن پژوه و محقق. پی نوشت ها: [1] -این گفتار همان گفتار دکترعبدالکریم سروش میباشد. او بر آن بود که منطق وحی منطق طوطیوار نیست بلکه منطق زنبوروار است. نمونهای که دکترسروش در مقالات خود به عنوان مثال از منطق طوطی وار میآورد و البته آن را رد مینماید این بیت حافظ است که:«در پس آینه طوطی صفتم داشتهاند/آنچه استاد ازل گفت بگو میگویم«، و نیز نمونه او برایِ منطق زنبوروار این آیه قرآن که:« وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ ﴿16/۶۸﴾ ثُمَّ كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاء لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ﴿17/۶۹﴾ و پروردگار تو به زنبور عسل وحى [=الهام غريزى] كرد كه از پارهاى كوهها و از برخى درختان و از آنچه داربست [و چفتهسازى] مىكنند خانههايى براى خود درست كن (16/۶۸) سپس از همه ميوهها بخور و راههاى پروردگارت را فرمانبردارانه بپوى [آنگاه] از درون [شكم] آن شهدى كه به رنگهاى گوناگون است بيرون مىآيد در آن براى مردم درمانى است راستى در اين [زندگى زنبوران] براى مردمى كه تفكر مىكنند نشانه [قدرت الهى] است (17/69) [2] -و این همان چکیده کلام دکترمجتهد شبستری است در سلسله مقالات قرائت نبوی.(برای مطالعه بیشتر مراجعه فرمائید به وب سایت اختصاصی استاد) [3] -مراجعه فرمائید به مجموعه مقالاتِ محمد (ص) راوی رویاهای رسولانه، نوشته دکترعبدالکریم سروش، نوبت پنجم، وبگاه شخصی. [4] -مراجعه فرمائید به وب سایت رسمی استاد شبیستری، و سلسله مقالاتِ قرائتِ نبوی. [5] - برای مطالعه بیشتر مراجعه فرمائید به: رضا، محمد، محمد رسول الله(ص)، اعتنی حسان السید درویش، عالم الکتب [6] - برای مطالعه بیشتر مراجعه فرمائید به: اسلام:بررسی تاریخی، همیلتون گیب، ترجمه منوچهر امیر، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی. [7] -برای مطالعه بیشتر مراجعه کنید به : درآمدی بر قرآن، رژی بلاشر ترجمه: دکتر اسدالله مبشری، ارغنون. [8] -مراجعه فرمائید به کتاب تند و تیز مستشرق فوق «محمد در مکه» انتشار دانشگاه آکسفورد. [9] -بنگرید به: دفاع از قرآن در برابر آرای خاورشناسان ،عبدالرحمان بدوی، ترجمه سیدحسین سیدی، به نشر. البته در اینجا ذکر اسامی آن دسته از مستشرقانِ غربی که به گونۀ مثبت به مسئلۀ امیات پیامبر(ص) توجه کردهاند نیز میتواند جالب توجه باشد. که این متفکران اینانند: ویل دورانت، توماس کارلایل، کنستان ویرژیل گیورگیو، آلبر کازیمریسکی، کارن آرمسترانگ، گوستاو لوبون و... [10] -برای مطالعه بیشتر بنگرید به: اسلامشناسی/ موسسه فرهنگی بنیاد نشر و حفظ آثار دکترعلی شریعتی [11] -دیوان شمس/غزل 1989 [12] -مثنوی معنوی/دفتر اول/بخش 77 * «استفاده از محتویات این مقاله تنها با ذکر مأخذ مجاز است»
نظرات